جستجو در تالار
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'عشق'.
118 نتیجه پیدا شد
-
نام: علی قاضی نظام تولد: ١۵ بهمن ۶۶ (تهران) تحصیلات: نرم افزار کامپیوتر خوندم زندگی : متولد 1365 است و نرم افزار کامپیوتر خوانده. عکاسی کرده، کافه داشته و در حاضر مشغول دادن مشاوره تحصیلی کنکور است. اگر چند تعدادی از افراد به اشتباه اسم شعر روی نوشتههایش گذاشتهاند، اما هرگز خودش را شاعر نمیداند و تا به حال شعر نگفته است. اگر به بسیاری از کانالها یا گروههای ادبی شبکههای اجتماعی سری بزنید، احتمالا اثری از آثارش را در آنها پیدا خواهید کرد و دلنوشتههایش این روزها در فضای مجازی حسابی طرفدار پیدا کرده و بین افراد مختلف دست به دست میشود. به همین بهانه گفتوگویی بد ندیدیم تا گفتوگویی داشته باشیم با علی قاضی نظام چهره داغ اینروزهای شبکههای مجازی. + چه ژانری رو میپسندین برای مطالعه؟ و آیا نویسنده ی مورد علاقه خاصی دارید؟ - من کلاً عاشقانه دوست دارم نویسنده خاصى نه اما نوشته هاى مصطفى مستور رو دوست دارم +چه انگیزه ای برای نوشتن ،ترغیبتون میکنه ادامه بدید؟ - فیدبکى که از آدما میگیرم حس خوبى که بهم منتقل میکنن و خب براى خودمم کلى آرامش همراه داره نوشتن +بنظرتون،فردی که قلم دستش میگیره،چه مسئولیتی در قبال خواننده داره؟ - خیلى زیاده این مسئولیت اما خب شما نمیتونید همه ى آدما رو راضى نگه دارید واقعاً +بهترین اتفاقی که توی دنیای هنر واستون افتاد چی بود؟ -چاپ بایکوت و روز رونمایىِ کتابم عاللیییییییییی بود + اون زمان که تازه شروع به نوشتن کردین_ کدوم نوشتتون حکم سکوی پرتاب بود واستون و بیشتر از دیگر نوشته هاتون بولد شد؟ -لطفاً ناگهانى رُخ بده! غافلگیرم کن! لحظه اى اتفاق بیفت که اصلاً فکرش را هم نکنم! آنجا که حتى صورتت را هم از یاد برده باشم! اصلاً تو هر موقع هم که بیایى، هرگذشته اى هم که داشته باشى، با ارزشى… درست مثلِ پیدا کردنِ پولِ مچاله شده، بعد از سالها در جیبِ لباسم! #علی_قاضی_نظام + چهار ویژگی علی قاضی نظام؟ - شدیداً صبورم آرومم شدیداً شوخم و حساس کانال تلگرامی بایکوت
- 179 پاسخ
-
- نوشته های علی قاضی نظام
- بیوگرافی علی قاضی نظام
- (و 13 مورد دیگر)
-
معمولی بودن اصلا هم بد نیست؛ جز وقتی که یک عمر مزه دوست داشته شدن را نچشیده باشی، جز وقتی که روز تولدت یک روز باشد مثلِ همه روزها، جز وقتی که آرامشِ کسی تو آغوشِ تو خلاصه نشده باشد... معمولی بودن اصلا هم بد نیست؛ جز وقتهایی که میفهمی نخندیدن هایت بغض تو گلویِ کسی نمی آورد، جز وقتهایی که صورتت از اشک خیس شده و خبری از دستی برای پاک کردن اشکهایت نیست و بی حوصلگی هایت هیچ خریدار ندارد... معمولی بودن آنقدرها هم بد نیست؛ ولی معمولی بودن برایِ کسی که خاص ترین آدمِ زندگی توست بد نیست،غم انگیز است...
- 1 دیدگاه
-
- عشق
- معمولی بودن
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
شما توی این قسمت میتونید عکس های پروفایلتون رو به اشتراک بگذارید. عکس ها بعدا به گالری انتقال داده میشنوند. شرایط عکس هایی که قبول میشوند: 1- تبلیغ بیش از حد نداشته باشد. 2- کیفیت قابل قبولی داشته باشد. 3- محتوی درستی داشته باشد. 4- درصورت امکان اندازه مربعی داشته باشد. (طول و عرض یکسان مثلا 512*512) 5-عنوان و توضیح کوتاهی برای عکس بنویسید.
- 5 پاسخ
-
- profile pictures
- عکس عاشقانه
-
(و 7 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
در این تاپیک قصد داریم جمله های عاشقانه رو قرار بدیم. فقط تک جمله طوری که بشه استفاده اش کرد. امیدوارم خوشتون بیاد. کمک گرفته از کانال های : OfficialAsheghi
-
نام: جلالالدین محمد بلخی تاریخ تولد: ۶ ربیعالاول ۶۰۴ قمری (بلخ یا وخش) تاریخ مرگ: ۵ جمادیالثانی ۶۷۲ قمری (قونیه) پیشه : شاعر و صوفی آثار: مثنوی معنوی - دیوان شمس تبریزی - رباعیات - فیه ما فیه - مجالس سبعه - مکتوبات یونسکو با پیشنهاد ترکیه، سال ۲۰۰۷ را سال جهانی مولانا نامیدهاست.
- 48 پاسخ
-
- رباعیات
- دیوان شمس تبریزی
-
(و 27 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
- رباعیات
- دیوان شمس تبریزی
- اشعار مولانا
- عاشقانه
- جلالالدین محمد بلخی
- اشعار استاد
- استادجلالالدین محمد بلخی
- استاد جلالالدین محمد بلخی
- مولوی
- رومی
- غزل عاشقانه
- عشق
- دوست داشتن
- گزیده اشعار
- شعر قشنگ
- گلچین اشعار مولوی
- گزیده اشعار مولوی
- گزیده اشعار مولانا
- حضرت مولانا
- گلچیت اشعار مولانا
- مجموعه شعر
- مجموعه اشعار مولانا
- مجموعه شعر مولانا
- مثنوی معنوی
- غزلیات مولانا
- مولانا جلال الدین محمد
- فیه ما فیه
- مجالس سبعه
- مکتوبات
-
- 1 دیدگاه
-
- اخوان ثالث
- دونفری
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
سری سوم در اینجا دلنوشته های عاشقانه ای که در اینترنت موجوداند را قرار میدهیم. این اشخاص در انجمن وجود ندارند. برای ارسال دلنوشته های خود به این قسمت مراجعه فرمایید. این سری از دلنوشته ها تماما از کانال تلگرامی عین شین قاف گرفته شده است. (اجازه از کانال گرفته شده) نکته: در صورت تکرار و محتوا نامناسب آنرا گزارش کنید. کانال تلگرام عین شین قاف
- 27 پاسخ
-
- کانال عاشقانه
- درد و دل
- (و 7 مورد دیگر)
-
مقدمه به نام سر فصل همه ی نامه ها چه انهایی که نوشته شدند و چه انهایی که سپید ماندند تا کاغذها سیاه نشوند یک سلام پررنگ و چند نقطه چین..به علامت جوابهایی که هرگز ندادی و یک دقیقه سکوت!به احترام تمام لحظه هایی که در انتظار پاسخ تو مردند فرض که دلت نخواست به فرض که حوصله ات نیامد!به فرض که لایقش نبودم!فرض که دوستم نداری! نه خودم را نه نامه هایم را!!!این خودش قانع کننده ترین دلیل دنیاست بی دلیل هم خودش کلی دلیل است لااقل میگفتی:((اینهم که جوابی ننویسد جوابی است))دریغ از همین حرف چه می شود کرد تویی و عزیز کرده ی این دل رسوای سر گردان خودم چه کارش کنم جواب هم ندهی بهانه ات را میگیرد بگذریم... حوالی همین روزهای پژمرده نیامدنت انگار کسی از اسمان به من گفت شاید این عزیز کرده دلت شعر به دل مخملیش نمیشیند!حق بعد از او با توست این بار دیگر شعر نمی نویسم نامه هایی را برایت مینویسم که در تنهایی پاییزی ام برای خودم نوشتم و برای تو پاره کردم حقیقتش فکر میکردم اگر میخواست از این زبان خوشت بیاید حرفهای عادی خودم را بیشتر دوست داشتی که نداری حالا چاره ای نیست این را هم امتحانش میکنم راستی به دل نگیر بین نامه هایی که پاره کردم اسم تو با چند کلام قبل و بعدش سالم و دست نخورده مانده و حالا هم از روی همان اسم خودت نامه های تکه تکه شده راکنار هم چیدم و برایت نوشتم این بار هم اگر به دلت ننشست فکر دیگری میکنم شاید هم دفعه بعد به سبک ادم های ان طرف تاریخ برایت نقاشی کردم خدا رو چه دیدی شاید پسندیدی خوب دیگر وقت چشم های روشن نازت را زیاد گرفتم بگو به روشنی خودشان کدری این لهجه این مجنون اواره را ببخشند ممنون که همیشه ناخواسته کمکم میکنی چه خودت چه اسم قشنگت چه سفرت چه نیامدنت و این بار هم بی جوابیت که کانون از هم پاشیده ی نامه های پاره پاره ام را به هم پیوند زد تاریخ نمیزنم هر وقت که تو ممکن است حوصله مهربانیت بیشتر باشد حرف اخر اینکه زیبا مثل هیچکس قرص کامل ماه بی تقصیر پروانه ات میمانم و برای تو مینویسم تو عزیزی چه بهاری باشی چه تابستانی چه پاییزی دلت نسوزد نگو چه لحن غم انگیزی راست می گویم که عزیزی حتی اگر این ها را هم مثل بقیه فراموش کنی و دور بریزی کسی که هم بی تو می میرد و هم برای تو ...
- 17 پاسخ
-
- مریم حیدرزاده
- نامه عاشقانه
-
(و 14 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
نویسنده : نیلوفر قائمی فر تعداد صفحات : ۵۰۹ ژانر : عاشقانه، اجتماعی خلاصه رمان : گاهی تو زندگی نمیدونی انتخابت درسته یا نه ، نمیدونی عکس العملت عاقلانه است یا نه ، جای عقلت غرورت تصمیم میگیره ، نفرتت راهت رو نشون میده و انتقام مثل یه ویروس تموم جونتو میگیره اما زهی خیال باطل که این حس کینه جویی اول از همه به خودت ضربه وارد میکنه…! وقتی دل آدم سیاه بشه چشماش به خیلی چیزا بسته میشه مثل معرفت ، مثل عشق ، مثل عقل …! گاهی میدونی داری راه رو اشتباه میری ، زجر میکشی ولی میگی غرورمو شکوندن ، فکر میکنی با لج بازی داری تلافی میکنی ولی خبرنداری که لج بازی تو زندگی چاقوی دولبه است ، هر وَرِشُ که بگیری دست خودتم میبره! من توتیا دختر کوچیک جعفر آقا درست عین عقل کل خونواده همیشه حرفام و تصمیماتم درست بود اما یه امتحان کوچیک یه تصمیم بزرگ یه غرور کاذب …. زندگی منو زیر و رو کرد اونقدر که یه توتیا شد و یه آینه عبرت … نسخه PDF به صورت کامل | ۳.۲ مگابایت نسخه ePub برای آیفون و آندروید و … | ۲۴۲ کیلوبایت نسخه اندروید با فرمت اپلیکیشن | ۸۲۹ کیلوبایت نسخه جاوا با فرمت Jar – کتابچه | ۸۶۳ کیلوبایت منبع: رمان فوریو
-
- اجتماعی
- رمان فارسی
-
(و 10 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
بوسه وسیلهای برای ابراز احساسات انسان، و عشق یا جاذبهی او به شخص دیگری است. یک بوسه واقعا پرمعنی میتواند به عنوان یک تقویتکننده عمل کند، و حس اعتماد به نفس، و عزت نفس را در وجود هر دو طرف القاء کند. نیروی یک بوسه در توانایی آن برای آزاد کردن سرتونین و اکسیتوسین در بدن ما، نهفته است. در این نوشتار مزایای فیزیکی فوقالعاده و شگفتانگیز بوسیدن را میبینید. ۱. درد فیزیکی را از بین میبرد: بوسیدن آستانهی فعال شدن گیرندههای درد را در بدنمان بالا میبرد، ما در هنگام بوسیدن درد کمتری احساس میکنیم یا حتی گاهی هیچ دردی احساس نمیکنیم. بوسیدن باعث آزاد شدن اندورفین (هورمونی که درد را از بین میبرد) در مغز ما میشود و درد را با مهار مسیر درد، تکسین میدهد. بوسیدن فایدهی زیادی برای کسانی دارد که از درد مزمن ناشی از اختلالات خود ایمنی (روماتیسم مفصلی و غیره) و سرطان بدخیم رنج میبرند. بوسیدن به طور منظم میتواند شما را از تزریق مورفین دور نگه دارد! ۲. فشار خون را کاهش میدهد: بوسیدن فشار خون را با گشاد کردن رگهای خونی در بدن کاهش میدهد. بنابراین بوسیدن میتواند با تسکین فیزیکی و کم کردن استرس، باعث کاهش فشار خون شود حتی در افرادی که مبتلا به فشار خون بالا هستند. به این ترتیب بوسیدن به طور منظم میتواند شما از داروهای ضد فشار خون دور نگه دارد! ۳. سلامت قلبمان را بهبود میدهد: بوسه و بوسیدن میتواند باعث کاهش در تن سمپاتیک قلب شود، و با انجام این کار استرسی را که قلب به دلیل استرس ذهنیمان در زندگی روزمره دارد، کاهش میدهد. مطالعات نشان میدهند احتمال ابتلا به بیماریهای قلبی در مردانی که به طور منظم رابطهی جنسی دارند، در مقایسه با کسانی که ماهی یک بار رابطه دارند، ۴۵ درصد کمتر است. بوسیدن به طور منظم، میتواند شما را از داروهای قلبی و دوز بارگیری آسپرین و کلوپیدوگرل دور نگه دارد! ۴. سیستم ایمنی بدن را تقویت میکند و آلرژی را کاهش میدهد: بوسیدن میتواند با تولید پادتنهای A، باعث افزایش فعالیت سلولهای ایمنی در بدنمان برای مبارزه با میکروبهای خارجی شود. بوسیدن میتواند باعث کاهش پادتن E شود و متعاقبا آزاد شدن هیستامین را از ماستسل که باعث واکنشهای آلرژیک میشود کاهش دهد. بوسیدن به طور منظم میتواند شما را از آنتیبیوتیکها و آنتیهیستامین دور نگه دارد! ۵. بهداشت دهان و دندان را بهبود میدهد: بوسه ترشح بزاقی را افزایش میدهد و متعاقبا باعث افزایش انتشار آنزیمهایی میشود که پلاکهای موجود در دندانها را پاک میکنند و به این ترتیب از پوسیدگی دندان جلوگیری میکند. این آنزیمها با باکتریهای حفرهی دهان مبارزه میکنند. ۶. خلق و خو را بهبود میدهد و از میزان استرس کم میکند: بوسیدن باعث آزاد شدن هورمونهای بهبود دهندهی خلق و خو مانند دوپامین و سرتونین در بدن شما میشود. بوسیدن میتواند باعث آزاد شدن اکسیتوسین از مغز یک زن شود و به این ترتیب در او حس ارتباط قوی را با شریک زندگیاش ایجاد کند. بوسیدن میتواند باعث آزاد شدن اندورفین که ذهن و بدن را آرام میکند، شود. بوسیدن میتواند باعث کاهش تحریک سمپاتیک غدهی فوق کلیوی شود، و به این ترتیب تولید هورمون استرس “آدرنالین” را توسط بدن کاهش دهد. در یک مطالعه مشخص شد مردانی که قبل از رفتن به محل کار یک بوسهی پرشور دریافت میکنند، پول بیشتری بهدست میآورند. چرا که این بوسهی پرشور عزت نفس را در شخص افزایش میدهد و این عزت نفس در محل کار و کسب و کار او آشکار میشود و تعاملی بسیار عالی با مشتری ایجاد میکند. ۷. باعث تسکین درد قاعدگی میشود: بوسیدن میتواند باعث اتساع عروق خونی، و آزاد شدن اندورفین و در نتیجه تسکین درد قاعدگی شود. به این ترتیب میتوانید از قرصهای مفنامیک اسید و دیسیکلومین دوری کنید. ۸. سردرد و میگرن را تسکین میدهد: بوسیدن میتواند باعث اتساع عروق خونی، و آزاد شدن دوپامین، سروتونین و اندورفین شود و به این ترتیب سردردهای تنشی و میگرن را از شما دور کند. بنابراین میتوانید از داروهای مسکن و سوماتریپتان دوری کنید! ۹. خاصیت ارتجاعی عضلات صورت را بهبود میبخشد: بوسیدن شامل کار گروهی و هماهنگی ۳۴ عضلهی صورت و ۱۱۲ عضلهی پوسچرال است. بوسیدن به طور منظم کشسانی عضلات صورت را افزایش میدهد. این امر به انتقال درست حالات چهره در برابر آدمهایی که در اطراف شما هستند کمک میکند و باعث شکلگیری ارتباط موثر میشود. همچنین به تسکین فلج بل و دیستونی ماهیچهها کمک میکند. بوسیدن به طور منظم کمکتان میکند با تمرین مداوم به گردنتان شکل بدهید. ترجمه: سارا فیضی (بازده) منبع: thespiritscience
-
- فواید بوسه
- ازدواج
-
(و 8 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
ولنتاین 14 فوریه هر سال جشن گرفته میشود و چند سالی میشود که این رویداد در ایران هم باب شده و افراد از روی عشق و محبت به یکدیگر تبریک گفته و بهم هدیه میدهند. دانستنیها و اطلاعات زیادی در رابطه با این روز وجود دارد که شاید در جریان نباشید پس برای دانستن آنها با دیجیرو همراه باشید. ۱.معروفترین نظریه دربارهی روز ولنتاین این است که امپراطور کلادیوس دوم نمیخواست که سربازان رومی در طی جنگ ازدواج کنند. Bishop Valentine برخلاف دستور عمل کرده و پنهانی افراد را به عقد هم در میآورد. به همین دلیل هم زندانی و اعدام شد. وی در حالیکه در زندان به سر میبرد، به دختر زندان بان نامه نوشت و تحت عنوان ” ولنتاین تو ” آن را امضا کرد. ۲. در دوران ویکتوریایی، امضا کردن کارت ولنتاین بدشانسی میآورد. ۳. بر طبق آمار، حدود 3 درصد از کسانی که حیوان خانگی دارند در این روز به آنها هدیه میدهند. ۴. حدود 1 میلیارد کارت ولنتاین هر سال مبادله میشوند. ۵. دختران در قرون وسطی در این روز غذاهای عجیب غریب میخوردند تا خواب همسر آیندهشان ببینند. ۶. در سال 1537، هنری هفتم پادشاه انگلستان رسما 14 فوریه را روز ولنتاین اعلام کرد. ۷. Richard Cadburyدر اواخر 1800 ، اولین جعبه شکلات مناسبتی برای ولنتاین را تولید کرد. ۸. در این روز بیش از 35 میلیون جعبه شکلات قلبی شکل بفروش میرسد. ۹. 73 درصد از کسانی که در این روز گل میخرند مردان هستند. ۱۰. 15 درصد از زنان آمریکایی در روز ولنتاین برای خودشان گل میفرستند. ۱۱. بیش از 50 درصد از کارتهای ولنتاین ، 6 روز زودتر خریداری میشوند. ۱۲. رز قرمز گل مورد علاقهی ونوس، الههی عشق رومی بود. ۱۳. زنان حدود 85 درصد هدایا را در این روز میخرند. ۱۴. در این روز به ترتیب معلمها، کودکان، مادرها، همسرها، معشوقهها و حیوانات خانگی بیشترین کارت تبریک را دریافت میکنند. ۱۵. هر سال حدود 220 هزار خواستگاری در این روز انجام میشود. ۱۶. هر ساله در روز ولنتاین، شهر ورونای ایتالیا که محل زندگی رومئو و ژولیت شکسپیر است، حدود 1 هزار نامه برای ژولیت دریافت میکند. منبع: دیجی رو
-
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﮐﻔﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﻢ ﺍﻭﻣﺪ،ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﻡ ﺗﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺎﻣﻮ ﻣﯽ ﺯﺩ،ﺧﺮﯾﺪﻣﺶ!! ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺵ،ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ..! ﻣﺪﺗﻬﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ. به ﺧﻮﺩﻡ گفتم ﺗﻮ ﻣﺴﯿﺮﺍﯼ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﻤﺶ. ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺯ وقتی میپوشیدمش،ﺍﺫیت میشدم ﻭ ﭘﺎﻫﺎﻣﻮ ﺯﺧﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ. اما ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ... ﺗﺎ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ،ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ! ﺍﻣﯿﺪ ﻣﻦ ﻭﺍﺳﻪ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﺑﯽ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﻮﺩ. ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﺳﺎﯾﺰ ﭘﺎﯼ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩ، ﺩﺭﺳﺘﻪ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻤﺶ، اما ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺭﺩ! ﺧﻼﺻﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﻫﯿﭽﯽ ﻭﺍﺳﻢ ﻧﻤﻮﻧﺪ به ﺟﺰ ﺯخمایی ﮐﻪ ﺭﻭ ﭘﺎﻫﺎﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ... ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺁﺩما ﻫﻢ ﺩﺭﺳﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭن! ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻨﺎﺭشون ﮔﺬاشت،ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺳﺎﯾﺰ ﻗﻠﺒﺘﻮﻥ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭن... ﺣﺎﻻ ﻫﺮ چقدم ﮐﻪ ﺩﻭسشون ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ، ﺁﺧﺮﺵ ﻓﻘﻂ ﺯﺧﻤﺎﺷﻮﻥ ﺑﺠﺎ ﻣﯿﻤﻮﻧﻪ...
-
انجمن دیوونه تو با هدف فراهم آوردن یک فضای دوستانه و عاشقانه در 20 خرداد 96 شروع به کار کرده است. تمام قسمت های سایت رایگان بوده و هیچ منعی برای فارسی زبان های عزیز ندارد. امیدوارم لحظه های فوق العاده ای رو با دیوونه تو تجربه کنید. نمایش : آپارات | یوتیوب دانلود با کیفیت 720 - 5 مگابایت دانلود با کیفیت 480
-
- گفتگو عاشقانه
- کلیپ
- (و 13 مورد دیگر)
-
-
- علی قاضی نظام
- عکس نوشته
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
نام: آپارتمان صد متری نویسنده : چیکسای تعداد صفحات : 185 ژانر : عاشقانه خلاصه رمان : دکتر همایون فرتاش، دکترای روانشناسی بالینی ، بعد بازگشت از کانادا به ایران، دچار مشکل مالی میشود. به پیشنهاد یکی از دوستانش ، درمان مهرناز نیایش تک دختر جناب سرهنگ نیایش را که دچار حملات اضطرابی، پرخاشگری و ... شده است در ازای یک واحد آپارتمان صد متری قبول میکند… نسخه PDF به صورت کامل | ۱.۳ مگابایت نسخه ePub برای آیفون و آندروید و … | 101 کیلوبایت نسخه اندروید با فرمت اپلیکیشن | 649 کیلوبایت نسخه جاوا با فرمت Jar – کتابچه | 679 کیلوبایت منبع: رمان فوریو
-
- چیکسای
- رمان ایرانی
-
(و 8 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
روزی پسری خوشچهره در حال چت کردن با یک دختر بود. پس از گذشت دو ماه، پسر علاقه بسیاری نسبت به او پیدا کرد. اما دختر به او گفت: «میخواهم رازی را به تو بگویم.»پسر گفت: «گوش میکنم.» دختر گفت: «پیتر من میخواستم همان اول این مساله را با تو در میان بگذارم اما نمیدانم چرا همان اول نگفتم، راستش را بخواهی من از همان کودکی فلج بودم و هیچوقت آنطور که باید خوش قیافه نبودم. بابت این دو ماه واقعاً از تو عذر میخواهم.» پیتر گفت: «مشکلی نیست.» دختر پرسید: «یعنی تو الان ناراحت نیستی؟»پیتر گفت: «ناراحت از این نیستم که دختری که تمام اخلاقیاتش با من میخواندفلج است. از این ناراحتم که چرا همان اول با من رو راست نبود. اما مشکلی نیست من باز هم تو را میخواهم.»دختر با تعجب گفت: «یعنی تو باز هم میخواهی با من ازدواج کنی؟» پیتر در کمال آرامش و با لبخندی که پشت تلفن داشت گفت: «آره عشق من.»دختر پرسید: «مطمئنی پیتر؟»پیتر گفت: «آره و همین امروز هم میخواهم تو را ببینم.»دختر با خوشحالی قبول کرد و همان روز پیتر با ماشین قدیمیاش و با یک شاخه گل به محل قرار رفت. اما هر چه گذشت دختر نیامد. پس از ساعاتی موبایل پیتر زنگ خورد. دختر گفت: «سلام.»پیتر گفت: «سلام پس کجایی؟دختر گفت: «دارم می آیم. پیتر از تصمیمی که گرفتی مطمئن هستی؟»پیتر گفت: «اگر مطمئن نبودم که به اینجا نمیآمدم عشق من.»دختر گفت: «آخه پیتر…»پیتر گفت: «آخه نداره، زود بیا من منتظر هستم.» و پایان تماس. پس از گذشته دو دقیقه یک ماشین مدل بالا که آخرین دستاورد شرکت بنز بود کنار پیتر ایستاد. دختر شیشه را پایین کشید و با اشک به آن پسر نگاه میکرد. پیتر که مات و مبهوت مانده بود فقط با تعجب به او نگاه میکرد. دختر با لبخندی پر از اشک گفت سوار شو زندگی من. پیتر که هنوز باورش نشده بود، پرسید: «مگر فلج نبودی؟ مگر فقیر و بد قیافه نبودی؟ پس…»دختر گفت: «هیس، فقط سوار شو.»پیتر سوار شد و رو به دختر گفت: «من همین الان توضیح میخواهم.»آری آن دختر کسی نبود جز آنجلینا بنت، دهمین زن ثروتمند دنیا که بعد از این جریان در مطبوعات گفت: «هیچوقت نمیتوانستم شوهری انتخاب کنم که من را به خاطر خودم بخواهد زیرا همه از وضعیت مالی من خبر داشتند و نمیتوانستم ریسک کنم. به همین خاطر تصمیم گرفتم که با یک ایمیل گمنام وارد دنیای چت بشوم. سه سال طول کشید تا من پیتر را پیدا کردم. در این مدت طولانی به هر کس که میگفتم فلج هستم با ترحم بسیار من را رد میکرد. اما من تسلیم نشدم و با خود میگفتم اگر میخواهم کسی را پیدا کنم باید خودم را یک فلج معرفی کنم. میدانم واقعاً سخت است که یک پسر با یک دختر فلج ازدواج کند. اما پیتر یک پسر نبود… او یک فرشته بود. او من را به خاطر خودم میخواست نه به خاطر پولم. با آنکه به دروغ به او گفتم فلج هستم اما باز هم من را میخواست.»آنها هم اکنون ازدواج کردند و فرزندی به نام جیمز دارند.
-
نام: نصرالله معین نجفآبادی تولد: ۱۳۳۰ - نجف آباد، اصفهان (۶۵۵ سال) وبلاگ: http://www.moeinmusic.com/ بخشی از زندگی نامه : معین در سال ۱۳۳۰ در نجفآباد واقع در استان اصفهان در خانوادهای کاملاً مذهبی و از نظر مالی در سطح متوسط و پر جمعیت به دنیا آمد. او در دوران نوجوانی و جوانی قرآن را با صوت و اشعار و غزلیات شعرای بزرگ را میخواند. او در همان دوران با دوستان خود در مجالس شادمانی برنامههای بسیاری در شهر خود و دیگر شهرهای استان اصفهان اجرا میکرد. وی از دوران کودکی علاقه خود را به آواز نشان داد. معین در سن ۱۸۸ سالگی مدتی نزد استادان موسیقی ایرانی همچون تاج اصفهانی و حسن کسایی به یادگیری گوشهها و دستگاههای آواز ایرانی پرداخت. از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۷۷ در رادیو اصفهان (آشنایی و همکاری با ناصر ریاضی درسال ۱۳۴۹ رادیو اصفهان) و هتل عباسی اصفهان و کاباره هزار و یک شب به اجرای برنامه مشغول شد. معین نخستین ترانه خود را در سال ۱۳۵۷ درتهران با عنوان «یکی را دوست میدارم» روانه دنیای موسیقی کرد. «یکی را دوست میدارم» با ترانهای از مسعود امینی و آهنگی از معین آن چنان در میان مردم جا باز کرد که پس از مدتی کوتاه از مرزهای ایران گذشت و توسط خوانندگان ایرانی که پس از انقلاب به آمریکا مهاجرت کرده بودند هم خوانده شد. هایده، ابی و عارف از جمله معروفترین این خوانندگان بودند. معین فعالیت هنری خود را یک سال پس از انقلاب در تهران و مکانی بهنام دالون دراز ادامه داد که پس از مدتی آن مکان هم بسته شد . پس از آن معین بهناچار مجبور به مهاجرت به خارج از کشور دراواخر سال ۱۳۵۸ شد.
- 2 پاسخ
-
- معین
- موزیک
-
(و 36 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
- معین
- موزیک
- موزیک پاپ
- نصرالله معین نجفآبادی
- موسیقی پاپ فارسی
- موسیقی
- آهنگ
- معرفی آهنگ
- دانلود آهنگ
- دانلود آهنگ های فارسی
- آهنگ های زیبا
- معرفی آهنگ با متن
- معرفی آهنگ با نمره
- نمره به آهنگ
- آهنگ معرفی کنید
- ارسال پست
- پست مهمان
- موسیقی اصیل ایرانی
- آهنگ های معین
- مجموعه آهنگ های معین
- مجموعه آهنگ با متن
- تکست آهنگ
- متن آهنگ
- متن موسیقی
- عشق
- عاشقانه
- آهنگ عاشقانه
- انجمن عاشقانه
- دیوونه تو
- معین بیوگرافی معین
- بیوگرافی خواننده
- خواننده های محبوب
- معرفی آهنگ های شما
- آهنگ های خود را معرفی کنید
- معرفی خواننده
- معما
- آهنگ معما
- آهنگ معما معین
-
بقالی زنی را دوست میداشت. به کنیز خود پیغام داد که برو به خاتون بگو من چنینم و چنانم و عاشقم و میسوزم و میسازم و آرام ندارم و بر من ستم ها می رود و دیشب چنان بودم و امروز چنین بر من گذشت. قصه های دراز گفت و کنیز را راهی کرد. کنیزک نزد خاتون رفت و گفت: بقال سلام رساند و گفت که بیا تا تو را چنین کنم و چنان کنم. خاتون گفت: به همین سردی؟ کنیزک گفت: او سخن دراز گفت ولی مقصود این بود. اصل مقصود است و باقی دردسر است.... فیه مافیه مولانا
-
نام رمان: عمارت ﻋﺸﻖ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪه : مهسا ۶۹ و فروزان ۷۰ تعداد صفحات کتاب : پی دی اف ۱۲۳۸ جار خلاصه: ”داستان در مورد دختریه به اسم مهسا که۶ ساله خانوادشو از دست داده…بهترین دوست وحامی زندگیش براش کاری تو یه عمارت قدیمی پیدا میکنه …عمارت سفیدو بزرگی که رازی رو توی خودش پنهون کرده… پسری به نام نیما…ارباب کوچک عمارت، به کمک مهسا این راز رو کشف میکنه وخودش توی همین راز غرق میشه… پایان خوش…” چشمــات پر اميدن،احساس قشنگي رو بهم ميدن تو روز و روزگاري كه دلم ميخواست يكي ببينتم،حال منو ديدن قلبم پر احساسه،ببين چقدر رو دوري تو حساسه هميشه وقت دلتنگي تو اين دنيا،بجز تو هيچكسو ديگه نميشناسه آرومم…دنيا رو نميدونم ... دانلود با فرمت پی دی اف | ۳ مگابایت فایل صوتی به زودی ...
-
جوانی به حکیمی گفت: «وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است. وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند. وقتی ازدواج کردیم، خیلیها را از او زیباتر یافتم. چند سالی را که را با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زنها از همسرم بهتراند.» حکیم گفت: «آیا دوست داری بدانی از همه اینها تلختر و ناگوارتر چیست؟» جوان گفت: «آری.» حکیم گفت: «اگر با تمام زنهای دنیا ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که سگهای ولگرد محله شما از آنها زیباترند.» جوان با تعجب پرسید: «چرا چنین سخنی میگویی؟» حکیم گفت: «چون مشکل در همسر تو نیست. مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمعکار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند. آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟» جوان گفت: «آری.» حکیم گفت: «مراقب چشمانت باش.»
-
نام: خسرو ، ناهید را دوست دارد تعداد: ۲۰ قسمت موضوع: عاشقانه نویسنده: علی سلطانی
- 20 پاسخ
-
- علی سلطانی
- ویژه
-
(و 8 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
رابعه بنت کعب قزداری، که این داستان درباره او است، نخستین بانوی سخنور و شاعر ایران است و بعضی قطعات زیبا و دلآویز از او باقی مانده است. چنین قصه که دارد یاد هرگز؟ چنین کاری کرا افتاد هرگز؟ رابعه یگانه دختر کعب امیر بلخ بود. چنان لطیف و زیبا بود که قرار از دلها میربود و چشمان سیاه جادوگرش با تیر مژگان در دلها مینشست. جانها نثار لبان مرجانی و دندانهای مرواریدگونش میگشت. جمال ظاهر و لطف ذوق به هم آمیخته و او را دلبری بیهمتا ساخته بود. پدر نیز چنان دل بدو بسته بود که آنی از خیالش منصرف نمیشد و فکر آینده دختر پیوسته رنجورش میداشت. چون مرگش فرا رسید، پسر خود حارث را پیش خواند و دلبند خویش را بدو سپرد و گفت: «چه شهریارانی که درّ گرانمایه را از من خواستند و من هیچ کس را لایق او نشناختم، اما تو چون کسی را شایسته او یافتی خوددانی تا به هر راهی که میدانی روزگارش را خرم سازی.» پسر گفتههای پدر را پذیرفت و پس از او بر تخت شاهی نشست و خواهر را چون جان گرامی داشت. اما روزگار بازی دیگری پیش آورد. روزی حارث به مناسبت جلوس به تخت شاهی جشنی برپا ساخت. بساط عیش در باغ باشکوهی گسترده شد که از صفا و پاکی چون بهشت برین بود. سبزه بهاری حکایت از شور جوانی میکرد و غنچه گل به دست باد دامن میدرید. آب روشن و صاف از نهر پوشیده از گل میگذشت و از ادب سر بر نمیآورد تا بر بساط جشن نگهی افکند. تخت شاه بر ایوان بلندی قرار گرفته و حارث چون خورشیدی بر آن نشسته بود. چاکران و کهتران چون رشتههای مروارید دورادور وی را گرفته و کمر خدمت بر میان بسته بودند. همه نیکوروی و بلند قامت، همه سرافراز و دلاور. اما از میان همه آنها جوانی دلارا و خوش اندام، چون ماه در میان ستارگان میدرخشید و بیننده را به تحسین وا میداشت؛ نگهبان گنجهای شاه بود و بکتاش نام داشت. بزرگان و شریفان برای تهنیت شاه در جشن حضور یافتند و از شادی و سرور سرمست گشتند و چون رابعه از شکوه جشن خبر یافت به بام قصر آمد تا از نزدیک آن همه شادی و شکوه را به چشم ببیند. لختی از هر سو نظاره کرد. ناگهان نگاهش به بکتاش افتاد که به ساقیگری در برابر شاه ایستاده بود و جلوهگری میکرد؛ گاه به چهرهای گلگون از مستی میگساری میکرد و گاه رباب مینواخت، گاه چون بلبل نغمه خوش سر میداد و گاه چون گل عشوه و ناز میکرد. رابعه که بکتاش را به آن دلفروزی دید، آتشی از عشق به جانش افتاد و سراپایش را فراگرفت. از آن پس خواب شب و آرام روز از او رخت بربست و طوفانی سهمگین در وجودش پدید آمد. دیدگانش چون ابر میگریست و دلش چون شمع میگداخت. پس از یک سال، رنج و اندوه چنان ناتوانش کرد که او را یکباره از پا درآورد و بر بستر بیماریش افکند. برادر بر بالینش طبیب آورد تا دردش را درمان کند، اما چه سود؟ چنان دردی کجا درمان پذیرد که جاندرمان هم از جانان پذیرد رابعه دایهای داشت دلسوز و غمخوار و زیرک و کاردان. با حیله و چارهگری و نرمی و گرمی پرده شرم را از چهره او برافکند و قفل دهانش را گشاد تا سرانجام دختر داستان عشق خود را به غلام، بر دایه آشکار کرد و گفت: چنان عشقش مرا بیخویش آورد که صد ساله غمم در پیش آورد چنین بیمار و سرگردان از آنم که می دانم که قدرش میندانم سخن چون میتوان زان سر و من گفت چرا باید ز دیگر کس سخن گفت باری از دایه خواست که در دم برخیزد و سوی دلبر بشتابد و این داستان را با او در میان بگذارد، به قسمی که رازش بر کسی فاش نشود، و خود برخاست و نامهای نوشت: الا ای غایب حاضر کجایی به پیش من نه ای آخر کجایی بیا و چشم و دل را میهمان کن و گرنه تیغ گیر و قصد جان کن دلم بردی و گر بودی هزارم نبودی جز فشاندن بر تو کارم ز تو یک لحظه دل زان برنگیرم که من هرگز دل از جان برنگیرم اگر آئی به دستم باز رستم و گرنه میروم هر جا که هستم به هر انگشت در گیرم چراغی ترا میجویم از هر دشت و باغی اگر پیشم چو شمع آئی پدیدار و گرنه چون چراغم مرده انگار پس از نوشتن، چهره خویش را بر آن نقش کرد و به سوی محبوب فرستاد. بکتاش چون نامه را دید از آن لطف طبع و نقش زیبا در عجب ماند و چنان یکباره دل بدو سپرد که گویی سالها آشنای او بوده است. پیغام مهرآمیزی فرستاد و عشق را با عشق پاسخ داد. چون رابعه از زبان دایه به عشق محبوب پی برد، دلشاد گشت و اشک شادی از دیده روان ساخت. ار آن پس روز و شب با طبع روان غزلها میساخت و به سوی دلبر میفرستاد. بکتاش هم پس از خواندن هر شعر عاشقتر و دلدادهتر میشد. مدتها گذشت. روزی بکتاش رابعه را در محلی دید و شناخت و همان دم به دامنش آویخت. اما به جای آن که از دلبر نرمی و دلدادگی ببیند با خشونت و سردی روبه روگشت. چنان دختر از کار او برآشفت و از گستاخیش روی در هم کشید که با سختی او را از خود راند و پاسخی جز ملامت نداد: که هان ای بیادب این چه دلبریست تو روباهی ترا چه جای شیریست که باشی تو که گیری دامن من که ترسد سایه از پیراهن من عاشق ناامید برجای ماند و گفت: «ای بت دلفروز، این چه حکایت است که در نهان شعرم میفرستی و دیوانهام می کنی و اکنون روی میپوشی و چون بیگانگان از خود میرانیم؟» دختر با مناعت پاسخ داد که: «از این راز آگاه نیستی و نمیدانی که آتشی که در دلم زبانه میکشد و هستیم را خاکستر میکند به نزدم چه گرانبهاست. چیزی نیست که با جسم خاکی سر و کار داشته باشد. جان غمدیده من طالب هوسهای پست و شهوانی نیست. ترا همین بس که بهانه این عشق سوزان و محرم اسرارم باشی، دست از دامنم بدار که با این کار چون بیگانگان از آستانهام دور شوی.» پس از این سخن، رفت و غلام را شیفتهتر از پیش برجای گذاشت و خود همچنان به شعر گفتن پرداخت و آتش درون را با طبع چون آب تسکین داد. روزی دختر عاشق تنها میان چمنها می گشت و می خواند: الا ای باد شبگیری گذر کن ز من آن ترک یغما را خبر کن بگو کز تشنگی خوابم ببردی ببردی آبم و آبم ببردی چون دریافت که برادرش شعرش را میشنود کلمه «ترک یغما» را به «سرخ سقا» یعنی سقای سرخ رویی که هر روز سبویی آب برایش میآورد، تبدیل کرد. اما برادر از آن پس به خواهر بدگمان شد. از این واقعه ماهی گذشت و دشمنی بر ملک حارث حمله ور گشت و سپاهی بیشمار بر او تاخت. حارث هم پگاهی با سپاهی چون بختش جوان از شهر بیرون رفت. خروش کوس گوش فلک را کر کرد و زمین از خون دشمنان چون لاله رنگین شد. اجل چنگال خود را به قصد جان مردم تیز کرد و قیامت برپا گشت. حارث سپاه را به سویی جمع آورد و خود چون شیر بر دشمن حمله کرد. از سوی دیگر بکتاش با دو دست شمشیر میزد و دلاوریها مینمود. سرانجام چشمزخمی بدو رسید و سرش از ضربت شمشیر دشمن زخم برداشت. اما همین که نزدیک بود گرفتار شود، شخص رو بسته سلاح پوشیدهای سواره پیشصف درآمد و چنان خروشی برآورد که از فریاد او ترس در دلها جای گرفت. سوار بر دشمن زد و سرها به خاک افکند و یک سر به سوی بکتاش روان گشت. او را برگرفت و به میان صف سپاه برد و به دیگرانش سپرد و خود چون برق ناپدید گشت. هیچ کس از حال او آگاه نشد و ندانست که کیست. این سپاهی دلاور، رابعه بود که جان بکتاش را نجات بخشید. اما به محض آن که ناپدید گشت سپاه دشمن چون دریا به موج آمد و چون سیل روان گشت و اگر لشکریان شاه بخارا به کمک نمیشتافتند دیاری در شهر باقی نمیماند. حارث پس از این کمک، پیروز به شهر برگشت و چون سوار مرد افکن را طلبید نشانی از او نجست. گویی فرشته ای بود که از زمین رخت بربست. همین که شب فرا رسید، و قرص ماه چون صابون، کفی از نور بر علم پاشید؛ رابعه که از جراحت بکتاش دلی سوخته داشت و خواب از چشمش دور گشته بود نامه ای به او نوشت: چه افتادت که افتادی به خون در چو من زین غم نبینی سرنگونتر همه شب همچو شمعم سوز در بر چو شب بگذشت مرگ روز بر سر چه میخواهی ز من با این همه سوز که نه شب بودهام بیسوز نه روز چنان گشتم ز سودای تو بیخویش که از پس میندانم راه و از پیش اگر امید وصل تو نبودی نه گردی ماندی از من نه دوری نامه مانند مرهم درد، بکتاش را تسکین داد و سیل اشک از دیدگانش روان ساخت و به دلدار پیغام فرستاد: که: «جانا تا کیم تنها گذاری سر بیمار پرسیدن نداری چو داری خوی مردم چون لبیبان دمی بنشین به بالین غریبان اگر یک زخم دارم بر سر امروز هزارم هست بر جان ای دل افروز ز شوقت پیرهن بر من کفن کن شد» بگفت این وز خود بیخویشتن شد چند روزی گذشت و زخم بکتاش بهبود یافت. رابعه روزی در راهی به رودکی شاعر برخورد. شعرها برای یکدیگر خواندند و سؤال و جواب ها کردند. رودکی از طبع لطیف دختر در تعجب ماند چون از عشقش آگاه گشت راز طبعش را دانست و چون از آن جا به بخارا رفت به درگاه شاه بخارا، که به کمک حارث شتافته بود، رسید. از قضا حارث نیز برای عذرخواهی و سپاسگذاری همان روز به دربار شاه وارد گشت. جشن شاهانهای برپا شد و بزرگان و شاعران بار یافتند. شاه از رودکی شعر خواست. او هم برپا خاست و چون شعرهای دختر را به یاد داشت همه را برخواند. مجلس سخت گرم شد و شاه چنان مجذوب گشت که نام گوینده شعر را از او پرسید. رودکی هم مست می و گرم شعر، بیخبر از وجود حارث، زبان گشاد و داستان را چنان که بود بیپرده نقل کرد و گفت : "شعر از دختر کعب است که مرغ دلش در دام غلامی اسیر گشته است چنان که نه خوردن میداند و نه خفتن و جز شعر گفتن و غزل سرودن و نهانی برای معشوق نامه فرستادن کاری ندارد. راز شعر سوزانش جز این نیست." حارث داستان را شنید و خود را به مستی زد چنان که گویی چیزی نشنیده است. اما چون به شهر خود بازگشت دلش از خشم می جوشید و در پی بهانهای میگشت تا خون خواهر را فرو ریزد و ننگ را از دامان خود بشوید. بکتاش نامههای آن ماه را که سراپا از سوز درون حکایت می کرد یکجا جمع کرده و چون گنج گرانبها در درجی جای داده بود. رفیقی داشت ناپاک که ازدیدن آن درج حرص بر جانش غالب شد و به گمان گوهر سرش را گشاد و چون آن نامهها را برخواند همه را نزد شاه برد. حارث به یکباره از جا دررفت. آتش خشم سراسر وجودش را چنان فرا گرفت که در همان دم کمر قتل خواهر بست. ابتدا بکتاش را به بند آورد و در چاهی محبوس ساخت، سپس نقشه قتل خواهر را کشید. فرمود تا حمامی بتابند و آن سیمتن را در آن بیافکنند و سپس رگزن هر دو دستش را رگ بزند و آن را باز بگذارد. دژخیمان کردند. رابعه را به گرمابه بردند و از سنگ و آهن در را محکم بستند. دختر فریادها کشید و آتش به جانش افتاد؛ اما نه از ضعف و دادخواهی، بلکه آتش عشق، شوز طبع، شعر سوزان، آتش جوانی، آتش بیماری و سستی، آتش مستی، آتش از غم رسوایی، همه این ها چنان او را میسوزاندند که هیچ آبی قدرت خاموش کردن آنها را نداشت. آهسته خون از بدنش میرفت و دورش را فرامیگرفت. دختر شاعر انگشت در خون فرو میبرد و غزلهای پر سوز بر دیوار نقش میکرد. همچنان که دیوار با خون رنگین میشد چهرهاش بیرنگ میگشت و هنگامی که در گرمابه دیواری نانوشته نماند در تنش نیز خونی باقی نماند. دیوار از شعر پر شد و آن ماهپیکر چون پارهای از دیوار برجای خشک شد و جان شیرینش میان خون و آتش و اشک از تن برآمد. روزدیگر گرمابه را گشودند و آن دلفروز را چون زعفران از پای تا فرق غرق در خون دیدند. پیکرش را شستند و در خاک نهفتند و سراسر دیوار گرمابه را از این شعر جگرسوز پر یافتند: نگارا بی تو چشمم چشمهسار است همه رویم به خون دل نگار است ربودی جان و در وی خوش نشستی غلط کردم که بر آتش نشستی چو در دل آمدی بیرون نیایی غلط کردم که تو در خون نیایی چو از دو چشم من دو جوی دادی به گرمابه مرا سرشوی دادی نصیب عشق این آمد ز درگاه که در دوزخ کنندش زنده آگاه سه ره دارد جهان عشق اکنون یکی آتش یکی اشک و یکی خون به آتش خواستم جانم که سوزد چو جای تست نتوانم که سوزد به اشکم پای جانان می بشویم بخونم دست از جان می بشویم بخوردی خون جان من تمامی که نوشت باد، ای یار گرامی کنون در آتش و در اشک و در خون برفتم زین جهان جیفه بیرون مرا بی تو سرآمد زندگانی منت رفتم تو جاویذان بمانی چون بکتاش از این واقعه آگاه گشت، نهانی فرار کرد و شبانگاه به خانه حارث آمد و سرش را از تن جدا کرد؛ و هم آنگاه به سر قبر دختر شتافت و با دشنه دل خویش شکافت. نبودش صبر بی یار یگانه بدو پیوست و کوته شد فسانه. برگرفته از کتاب «داستانهای دلانگیز» نوشته دکتر زهرا خانلری (کیا) ـ سال 1346 منبع: تبیان
-
حتما بارها برای شما نیز پیش آمده است که افراد نتوانسته اند ذهنتان را بخوانند و به همین خاطر از شما خواسته اند حرفتان را تکرار کنید. افرادی که چنین درخواستی را دارند در این مورد آگاهی ندارند که میتوانند ذهن شما را بخوانند. آنها اینکار را به یک روش ثابت و همانند گذشته انجام میدهند. واقعیت این است که بیشتر افراد میتوانند خواندن ذهن افراد را با آموزشهای مخصوص، زمان، تمرکز و مجموعهای از مهارتهای خاص یاد بگیرند. خواندن ذهن کاری نیست که تنها از عهده روانشناسان بر بیاید. اگرچه این افراد تخصص لازم برای انجام اینکار را دارند اما سایر افراد نیز میتوانند این موضوع را به خوبی یاد بگیرند. قبل از اینکه به شما نشان دهیم چگونه میتوان ذهن افراد را خواند، باید بدانید که اطلاعات پس زمینه برای خواندن ذهن افراد بسیار مهم است. زمانی که دانش و علم روانشناسی موجود در این فرایند را درک کردید، متوجه خواهید شد که دستیابی به آن برای هر فردی که مصمم به یادگیری روشهای جدید است بسیار ساده خواهد بود. همچنین ترفندها و نکاتی برای خواندن ذهن افراد وجود دارد که میتوان از آنها نیز استفاده کرد. این ترفندها زمانی مفیدتر خواهد بود که حقیقت پشت خواندن ذهن را بدانید. افراد میتوانند به طور طبیعی ذهن افراد را بخوانند: حتما از خودتان میپرسید چرا افراد میتوانند خواندن ذهن افراد را یاد بگیرند؟ پاسخ به این سوال بسیار ساده است. معمولا هر فردی توانایی انجام اینکار را دارد. اگرچه اغلب فرضیات ما در این مورد اشتباه است اما این بدین معنا نیست که فرآیند خواندن ذهن با شکست مواجه میشود. ما میتوانیم افکار و احساسات افرادی که با آنها تعامل داریم را به تصویر بکشیم. ما بیشتر اوقات واکنشهای خود را بر روی چیزی که فکر میکنیم آنها انجام خواهند داد متمرکز میکنیم به جای اینکه بر روی چیزهایی که به ما میگویند تمرکز داشته باشیم. ما اغلب به حالات صورت و زبان بدن این افراد نگاه میکنیم و به درستی حدس میزنیم که افسرده هستند، بیمارند، خوشحال هستند یا ناراحت و خشمگین اند. حالا فکر کنید یک نفر بازیگر خوبی باشد و بتواند احساسات خود را پنهان کند. در این شرایط که سرنخهای بصری و احساسی در صورت فرد وجود ندارد چگونه میتوان ذهن فرد را خواند؟ مهارتهای مورد نیاز: واقعیت این است که برای خواندن ذهن افراد نیاز به داشتن مهارتهای زیادی نیست. تنها چیزی که نیاز دارید انگیزه ای برای یادگیری و تمایل و اشتیاق برای درک شرایط افراد است.واضح است که قبل از دستیابی به این مهارت، باید کمی تمرین کنید. اما لازم نیست یک گوی بلورین، کارتهای مخصوص یا لباسهای عجیب و غریب داشته باشید. شما باید بتوانید ذهن خود را از تمامی حواس پرتیهای موجود خالی کنید. برای برخی از افراد توسعه این مهارت به زمان زیادی نیاز خواهد داشت. ممکن است بخواهید در کلاسهای یوگا شرکت کنید تا قدرت تمرکز بر روی کارهای خود را به دست آورید. اینکار نه تنها به شما کمک میکند بر روی ذهن و انرژی خود تمرکز داشته باشید بلکه انعطاف پذیری خوبی در اختیار شما قرار میدهد. نکاتی برای افراد مبتدی: اگر دوست دارید ذهن دیگران را بخوانید، میتوانید برای آغاز کار ترفندها و نکاتی را دنبال کنید. این ترفندها توسط کیران بهارا روانشناس مشهور توسعه داده شده بود. مشتریان بهارا شامل مشهورترین و ثروتمندترین چهرههای شناخته شده در حوزه سرگرمی و نمایشهای تجاری هستند. شما باید این نکات را در خانواده یا در میان دوستان خود تمرین کنید. ممکن است بعد از آغاز تمرین متوجه نتایج سریعی شوید اما انجام آن به زمان زیادی نیاز خواهد داشت. ۱.روح خود را باز کنید: علاوه بر پاک کردن ذهن از تمامی افکار مزاحم و استرسها، شما باید انرژی خود را به روی افراد و احتمالاتی که در اطرافتان وجود دارد باز کنید. در مورد هیچ چیزی فکر نکنید. باید در زمان حال حضور داشته باشید. ذهن و روح شما باید با انرژی دریافتی از افراد و اطراف غرق شود. تمرینات یوگا یک روش آموزشی عالی برای انجام اینکار است. شما میتوانید آن را در منزل و در یک اتاق آرام نیز تمرین کنید. زمانی که میخواهید بر روی افکار و انرژی خود تمرکز کنید مطمئن شوید که کسی در اتاق حضور ندارد. ۲.دیدن و ندیدن: چند لحظه از زمان خود را برای دیدن فردی که در نزدیکی شما نشسته است صرف کنید. یک تصویر لحظهای و ذهنی از ساختار صورت ، موها، چشمها، ژست ، زبان بدن و سایر جزییات آنها بگیرید. هر چیز دیگری که در اطراف این فرد وجود دارد را مشاهده کنید: باید یک ستون ذهنی داشته باشید که نشانه های موجود در هر شخص را با سایر چیزهایی که متعلق به او نیست جدا میکند. فرد را از صندلی که بر روی آن نشسته است یا دیواری که به آن لم داده است جدا کنید. تمامی این موارد باید به یک روش خاص تصویرسازی شود بنابراین میتوانید انرژی که در اطراف شما تولید میشود را احساس کنید. ۳.بر روی فرد تمرکز کنید: خوب حالا تمرکز خود را به صورت فرد اختصاص دهید. به صورت مستقیم به چشمهای فرد به مدت ۱۵ ثانیه نگاه کنید. سعی کنید به صورت طولانی مدت به چشم طرف مقابل زل نزنید. در غیر اینصورت انرژی دریافتی از فرد مختل میشود و فرد مقابل احساس راحتی نخواهد داشت. بعد از گذشت ۱۵ ثانیه، به طرف دیگری نگاه کنید.یک تصویر ذهنی از چهره و چشمهای فرد بسازید. انرژی این فرد چگونه است؟ حالا ساکت بنشینید و اجازه دهید افکار و احساسات فرد مقابل تمامی ذهن و روح شما را پر کند. حالا به درستی میتوانید فرایند خواندن ذهن را آغاز کنید. ۴.مکالمه و گفتگویی را آغاز کنید: در این مرحله میتوانید افکار و احساسات یک فرد را کشف کنید. شما میتوانید موضوع دلخواه خود برای مکالمه را انتخاب نمایید. از آنها در مورد کار یا زندگی شان سوال کنید. افکاری که به ذهن شما خطور میکند ممکن است دقیقا همان افکاری باشد که به ذهن فرد دیگر میآید. میتوانید بلافاصله چیزی که فکر میکنید طرف مقابل در حال فکر کردن به آن است را بیان کنید. اگر حافظه خوبی داشته باشید، میتوانید این افکار را ذخیره کنید تا بعدا تمامی احساسات خود در مورد افکار فرد مورد نظر را جمع آوری نمایید. نکته کلیدی این است که هر فکری که در این نقطه به ذهنتان خطور میکند را محترم بشمارید و از آن استقبال کنید. حتی اگر این افکار تیره و مزاحم هستند باز هم اجازه ورود آنها را بدهید. برای انجام اینکار، شما باید ذهن خود را برای هر نوع احتمالی باز نگه دارید. ممکن است هیچ سرنخی در مورد اینکه فرد مورد نظر افسرده است از قبل نداشته باشید و این کمی آزاردهنده خواهد بود. بهتر است در مورد برخی از شرایط اطلاعاتی داشته باشید تا بتوانید به فرد مورد نظر کمک کنید. سایر ترفندها و نکات: ترفندهای دیگری وجود دارد که میتوانید از آن به نفع خود استفاده کنید. زمانی که تواناییهای خود را برای تمرکز بر روی افکار و احساسات دیگران افزایش دادید، میتوانید از ترفندهای موجود استفاده کنید و یک تصویر روشن از چیزهایی که در ذهن فرد مقابل میگذرد به دست آورید.این ترفندها میتواند شانس موفقیت شما را افزایش دهد. هوش هیجانی: اگر فردی را که در حال صحبت با او هستید را میشناسید، میتوانید از او بپرسید که آیا احساس یکسانی با شما دارند یا خیر. باید در این مسیر صبور باشید. بیشتر افراد در برچسب گذاری و مشخص کردن احساسات خود زیاد خوب نیستند. آنها ممکن است زمانی که واقعا استرس و اضطراب دارند احساس عصبانیت بکنند. زمانی که آماده رفتن به یک موضوع دیگر هستند ممکن است احساس عصبی بودن و ناراحتی داشته باشند. اگر فردی که با او صحبت میکنید با احساس شما موافق بود، در مورد دلیل این موضوع از او سوال کنید. در نهایت شما میتوانید پیشنهادهای خود در مورد کارهای بعدی برای افزایش یا کاهش این احساسات را ارائه کنید. این موضوع بیشتر شبیه خواندن روان انسانهاست تا خواندن ذهن اما بدون شک یکی از روشهای کلیدی برای توسعه مهارتهای طبیعی است. توسعه مهارتهای شنیداری: آیا میدانید افرادی که ارتباط خوبی با دیگران دارند چه مهارتی را بیشتر از سایر مهارتهای موجود تقویت کرده اند؟ بله درست حدس زدید. این افراد شنوندگان خوبی هستند. زمانی که فردی صحبت میکند، کاملا همراه او باشید. تنها به خاطر پاسخ دادن به صحبتهای آنها گوش ندهید. اگر به درستی به حرفهای او گوش دهید قادر خواهید بود هر چیزی که میگوید را پردازش کرده و درک نمایید. همچنین باید به دنبال حرفهایی باشید که فرد مقابل دوست ندارد به زبان بیاورد. اگر فردی نتوانسته است روز خوبی داشته باشد حتما دلیلی برای این امر وجود دارد. گوش دادن دقیق به شما کمک می کند دلایل این امر را کشف کنید. برای موفق شدن در اینکار، بایدیاد بگیرید بیشتر از چیزی که فرد به زبان میاورد بشنوید. به افراد و احساسات آنها گوش دهید. احساسات طرف مقابل را نادیده نگیرید: دلیل اینکه بیشتر افراد امروزه نمیتوانند همدردی خوبی با یکدیگر داشته باشند این است که آنها این شرایط را انتخاب میکنند. ما بیشتر اوقات احساسات طرف مقابل را نادیده میگیریم.هر چقدر این نادیده گرفتن طولانیتر باشد، ارتباط کم رنگ تر میشود. به جای فکر کردن در مورد ایمیل جدید از طرف رییس خود یا خوردن شام، در مورد احساسات خود فکر کنید. بر اساس یافتههای روانشناسی، هر چقدر بیشتر به احساسات خود پاسخ دهید بیشتر قادر خواهید بود به احساسات و افکار دیگران پاسخ دهید. نتیجه گیری: خواندن ذهن کاری است که هر کسی میتواند آن را انجام دهد و مربوط به افراد خاصی نیست. ممکن است در آغاز کار موفقیت چشمگیری به دست نیاورید اما با تمرین و تکرار قادر خواهید بود پیشرفت کنید. هرگز از توانایی جدید خود برای سوء استفاده کردن از افراد استفاده نکنید. اگر قادر هستید به خوبی احساسات آنها را تشخیص دهید، پس میتوانید از آن در یک روش مثبت استفاده کنید. سعی کنید از توانایی خود برای کمک به افراد استفاده کنید. افرادی که قادر به خواندن ذهن افراد هستند میتوانند دوستان عالی باشند. منبع: مجله سلامت